کارنامه فرهنگی فروغی


13129 بازدید

کارنامه فرهنگی فروغی

محمد‌علی فروغی مدرس و مدیر مجموعه‌ای به نام «مدرسه علوم سیاسی» بود. این مدرسه توسط فراماسونهای سرشناس،‌ یعنی، ‌«میرزا نصرالله‌ خان مشیرالدوله» و پسرش «میرزا حسن خان» بنیاد نهاده شد. این مدرسه که بعداً «دانشکدة حقوق» نام گرفت، مکتبی بود که فرزندان طبقة حاکمة ایران را به خود جذب کرده و دولتمردان و رجال سیاسی آیندة ایران را پرورش می‌داد و بذر فرهنگ و تفکّرات فراماسونری را در نسلهای متمادی تحصیل کردگان و دانشگاه دیدگان غرب‌گرای ایران افشاند.

محمد‌علی فروغی در چنین مدرسه‌ای، ابتدا به تدریس و سپس به مدیریت آن انتخاب شد و این انتخاب نمی‌تواند جدای از تفکّر حاکم بر مدرسه باشد. چنانچه یکی از شاگردان همین مدرسه به نام «خان‌ملک ساسانی» می‌نویسد:

«خوب به خاطر دارم یک روز،‌ درس تاریخ داشتیم و گفتگو از مستعمره‌های انگلیس بود که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟

میرزا محمدعلی ذکاءالملک (فروغی) گفت: آقایان شما هیچ وقت سرداری (نوعی پوشاک) برای دوختن به خیّاط داده‌اید؟

گفتند: آری!

گفت: خیّاط برای سرداری آستین گذارد؟

همه‌ گفتند: البتّه.

گفت: وقتی سرداری را از مغازة خیّاطی به منزل آوردید،‌ آستینهایش تکان می‌خورد؟

همه گفتند: نه.

گفت پس چه چیز لازم بود که آستینها را به حرکت درآورد؟

شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد.

جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم، همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی‌حرکت است،‌ که تا دست توانائی مثل دست انگلیس در آن نباشد، ممکن نیست تکان بخورد!! »

یکی از جامعه‌شناسان دربارة فروغی می‌نویسد:

«فروغی مغز متفکر رژیم (پهلوی) یکی از غرب‌زدگان فراماسونر بود. فروغی که خود مورد احترام شدید تمام غرب‌زدگان است، در عالم سیاست تا نخست‌وزیری هم پیش رفته و عامل سیاست رژیم در جهت اسلام‌زدایی و ورود فرهنگ غرب بوده است. »

محمدعلی فروغی به عنوان بزرگ ماسونرها و مغز متفکر رژیم پهلوی، تلاش همه‌جانبه‌ای را برای زدودن اسلام و فرهنگ غنی آن و جایگزین نمودن فرهنگ تحمیلی غرب انجام داد و علّت اصلی ورود او به صحنة سیاست و پیش رفتن تا مقام رئیس‌الوزرایی ـ که یقیناً به اشارة تشکیلات جهانی فراماسونها و انگلیس بوده است ـ استفاده از اهرم قدرت بی‌سواد و نافهمی چون رضا‌خان، در جهت اجرای این نقشه بوده است. نقشه‌ای که در رأس تمامی اهداف استعماری انگلیس در آن زمان و امریکا در عصر پهلوی دوم قرار داشت و مقدمات آن را از زمان ناصرالدین‌شاه و پس از حکم معروف مرجع بزرگ شیعیان،‌ مرحوم «میرزای شیرازی» ـ اعلی‌الله مقامه ـ و نقش بزرگ علما در مشروطه و سپس جهت دادن مشروطه به سوی مشروعیت، به رهبری آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری ـ رضوان‌الله علیه ـ فراهم شده بود.

در واقع فروغی، چه در کسوت تدریس مدرسة علوم سیاسی و مدیریت آن و چه در کسوت سیاست و افت و خیزهای آن، همّت خود را برای جذب استعدادهای علمی و فرهنگی و حمایت بیدریغ مادّی و سیاسی و تربیت آنان، بر روال تفکر غربی صرف نمود. چنانچه یکی از همین حمایت‌شدگان او می‌گوید:

«تمام دورة درس خواندن و نشو و نمای ما، با تألیفات «فروغی»ها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود.»

فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان، طی نطقی که به تعبیر گروهی از مورّخان «تملّق‌آمیز» و به تعبیر درست‌تر گروه دیگری از تاریخ‌نویسان «ترسیم ایدئولوژی شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» بوده است، آشکارا چرخش نظام پهلوی و سیاست دولت را که در دست خود او بود، ‌به سمت زدودن فرهنگ اسلام و احیای ایران باستان نشان می‌دهد. آنچه او ترسیم می‌کند و قدرت رضاخان را در جهت تحقّق آن به کار می‌گیرد، تکمیل کردن تفکر جدایی دین از سیاست و انزوای روحانیت در گوشة محراب و مسجد، که توسط اسلاف خود تقی‌زاده، میرزاملکم‌خان، سیّد ضیاء و... دنبال شده بود،‌ می‌باشد. در واقع او علایق باستانی و ملیّت‌گرایی را در مقابل اسلام به کار می‌گیرد،‌ چیزی که ما در جریان جمعیتهای روشنفکری، در طول تاریخ پهلوی تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن دیده‌ایم. جمعیتهای گوناگون همچون جبهة ملّی، نهضت آزادی، همواره از تفکّر فروغی مایه گرفته‌اند. اوّلی جناح غیر متدیّن و دوّمی جناح متدیّنی که اسلام را در سایة ایران قبول داشته و همواره در خط ترسیم شده توسط فروغی و اسلاف و خلفهایش حرکت کرده است.

فروغی در نطق معروف خود، رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاکزاد و ایران‌نژاد»، «وارث تاج و تخت کیان»، «ناجی ایران» و «احیاگر شاهنشاهی باستان» می‌خواند. انتخاب نام «پهلوی» هم از ابتکارهای فروغی بود تا رضاخان از سابقة خود، به عنوان «خان»، «میرپنج» و «سردار سپه» فاصله بگیرد و خود را «شاه شاهان» و جانشین «کوروش»، «داریوش» و «نوشیروان» بداند. تألیف کتاب سه‌ جلدی «ایران باستان» توسط فراماسونی چون «حسن پیرنیا» (پسر میرزانصرالله خان مشیرالدوله، از بانیان فراماسونری در ایران) در همین راستا صورت می‌گیرد. جشنهای 2500 ساله، حذف سالشمار هجری و جایگزینی تاریخ شاهنشاهی به جای آن، نتیجه تلاشهای فروغی،‌ و تحقّق بندهای ایدئولوژیک نطق اوست.

اقدامات عمدة فروغی، غیر از تدریس و مدیریت مدرسة علوم سیاسی و ترویج مسلک فراماسونری در راستای تحمیل فرهنگ غربی عبارتند از:

1ـ برگزاری جشن هزارة فردوسی و کنگرة مستشرقان در تهران

این اقدام که بازتاب جهانی پیدا کرد،‌ به مناسبت هزارمین سال ولادت «ابوالقاسم فردوسی طوسی» با دعوت از مستشرقان جهان برگزار گردید. اوّلین جلسة کنگره، در تهران،‌که توسط فروغی کارش را آغاز کرد به مدت هشت روز ادامه یافت. مرحلة پایانی آن،‌ با حضور رضاشاه،‌ در مشهد ادامه یافت و با افتتاح آرامگاه فردوسی، به پایان رسید.

علاقة فروغی به شاهنامة فردوسی،‌ بی‌دلیل نبوده است. او بخش مهمی از وقت خود را برای شاهنامه صرف کرد و به تنظیم خلاصة دو جلدی و منتخب یک جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی و شاگردان و پیروان مکتب او، باعث شد تا شاهنامة حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، به کتاب مقدس ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردد. این اقدام به ظاهر فرهنگ ملّی، به فرهنگ شاهنشاهی تبدیل، و ابزاری برای طرد فرهنگ اسلامی شده بود.

فردوسی کتاب خود را «ستم‌نامة عزل شاهان» و «دردنامة بی‌گناهان» می‌خواند که در اشعار زیر منعکس است:

نگه کن که این نامه تاجاودان

درفشی بود بر سر بخردان

بماند بسی روزگاران چنین

که خوانند هرکس برو آفرین

ستم‌نامة عزل شاهان بود

چو درد دل بی‌گناهان بود

استفادة جهت‌دار از فردوسی و اشعار او، ‌کاربرد متملّقانة آن و حتی تحریف فردوسی و جعل ابیات ،‌ به چنان ابتذالی کشید که مرحوم «ملک‌الشعرای بهار» را به اعتراض واداشت:

«اشعار بی‌پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست،‌ می‌گویند تو وطن‌پرست نیستی... آقا این وضع زندگی نیست... افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین وسیله تحریک کنند و بالا بیاوند. هرچه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هرچه در آن گنجانیده شده، قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامة ملّت ایران است.»

2ـ تحریف عرفان اصیل اسلامی

تلاش در راستای تحریف و تهی کردن محتوای عرفان اصیل اسلامی و جایگزین نمودن آن، با نوعی عرفان آمیخته به صوفی منشی و «خرابات»‌نشینی که همخوانی با تعالیم فراماسونی داشت. چنانچه اندیشه‌های حکیم مسلمان، شیخ شهید «سهروردی» توسط آنان به عنوان «میراث‌دانایان ایران باستان» و «اندیشه‌های حکمای پهلوی» قلمداد و ترجمة آن به محمد‌رضا پهلوی تقدیم می‌شود!!

«در زمان حکومت رضا‌خان،‌ شایع شد که «ابوالحسن فروغی» (برادر محمدعلی فروغی) مأموریت یافته تا یک فلسفة‌ جدید «عرفانی» به سبک «هگل» تدوین کند و همان‌گونه که هگل سلطنت «پروس» را عالیترین تجلّی «ایدة مطلق» می‌دانست، ‌او نیز چنین کند و شاید مثلاً با تحریف میراث والای عرفان اسلامی، بویژه حکمت اشراق،‌«شاهنشاهی ایران» را تحقّق «نورالانوار» بنمایاند! این «فلسفة ‌سلطنتی» تدوین نشد و دلیل آن، شاید عدم توانایی آنان بوده باشد.

با وجود این، شخص فروغی با تألیف «سیر حکمت در اروپا» و ترجمة «گفتار در روش راه بردن عقل» دکارت از فرانسه، در این راه قدمهای مهمی را برداشت و پیروان راه و فکر او، با تألیف و ترجمه‌های دیگر، تا حدودی به انحراف عرفان اسلامی به عرفان صوفی‌گری و شاهی موفّق شدند.

3ـ فرهنگستان زبان

فرهنگستان زبان، با انگیزة پالایش زبان فارسی از لغات بیگانه، توسط دولت محمد‌علی فروغی تأسیس گردید. اعضای فرهنگستان،‌ از بین فضلا و ادبای معاصر انتخاب شدند و مأموریت آنان این بود که با توجه به متون و واژه‌های کهنسال فارسی،‌ لغات جدیدی وضع نمایند یا واژه‌های متروک را دوباره رواج داده و بتدریج لغایت فارسی را جانشین لغات بیگانه کنند. فروغی شخصاً در سال 1314، مدتی کوتاه،‌ ریاست فرهنگستان را عهده‌دار بود. پس از او «وثوق‌الدوله» به این سمت انتخاب گردید و پس از او ادارة فرهنگستان، جزو وظایف وزیر فرهنگ گردید.

فرهنگستان در سال تأسیس (1314) 120 لغت را تصویب کرد و در پایان سال 1315، تعداد لغات به 360 و در سال 1316 به 650 لغت رسید. رضا شاه از این تعداد لغات راضی نبود،‌ لذا در سال 1317، فرهنگستان را منحل و پس از یک هفته با تغییر در سازمان آن و واگذاری مدیریت آن به وزیر فرهنگ، کار را مجدداً آغاز نمود.

کار فرهنگستان عملاً به پالایش زبان فارسی از لغات عربی محدود گردید و نشان داده شد که فرهنگستان زبان،‌ به نوبة خود، ابزاری برای زدودن فرهنگ اسلامی از متن زندگی مردم بوده است؛ چرا که بانیان و متصدّیان این فرهنگستان، خود از مشاهیر غرب‌زده و از مروّجان بزرگ و اصلی فرهنگ غرب بوده‌اند و چطور می‌توان از آنان انتظار داشت آنچه را که بدان معتقدند، از مقولة زبان پاک کنند؟ عملاً هم امّت اسلامی شاهد بود که اصطلاحات و لغات غربی، نه تنها در متون علمی و دانشگاهی،‌ که در ارتباطات معمولی، مراوده‌ها و مکالمات روزمرّه، بشدّت رایج گردید و حیطة نفوذ آن به نامهای انسانها و اماکن نیز کشیده شد. هرچند گامهایی در جهت تصویب برخی لغات خوب در این فرهنگستان برداشته شد؛ اما جهت‌گیری غالب و انگیزه و نتیجة غایی آن، پالایش زبان فارسی از لغات عربی بود. بدین‌گونه این اقدام به ظاهر فرهنگی و فی‌نفسه خوب و مهم، به وسیله‌ای برای رشد فرهنگ مهاجم غربی و محو تمدن و فرهنگ اسلامی تبدیل شد و اصولاً سیاست روشنفکران وابسته،‌ این بوده است که اقدامهای خود را با ظاهری پسندیده، امّا باطنی منطبق بر اهداف غرب،‌ انجام دهند تا کمتر مورد سوءظن قرار گرفته و بتواند بتدریج اهداف خود را محقّق سازند.

 


تاریخ تهاجم فرهنگی غرب ، محمد علی فروغی ، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، 1377 ص 41 تا 52